صفحات

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

مکالمه ای با خدا

سلام. این یه داستان طنزه. از یه سایت خوندمش، گفتم شاید بد نباشه شما هم بخونین واسه همین ترجمه اش کردم.
------------------------------------
خدا : هی


 سلام


خدا: ها ها ها

 

 چی؟


خدا: می دونی من کیم؟


 البته. حتما آش دهن سوزی هستی

خدا: ها ها! درسته

 چه خبر؟


خدا: هیچی! از تو چه خبر؟

 منم مثل تو


خدا: سوالی از من داشتی؟


 فکر کنم! به خاطر همینه که داری باهام حرف می زنی؟

خدا: ها ها ه ، البته

 خب ، فکر کنم بزرگترین سوال اینه چرا داری با "من" حرف می زنی؟


خدا: چرا نزنم؟


 به نظر تصادفی نمیاد. یعنی، می دونی من حتی به تو اعتقاد هم ندارم. معمولا با اونایی حرف می زنی که قبولت دارن


خدا: آره ، اما یه جورایی خسته شدم از دستشون، همشون یه مشت مریضن که دنبال دکتر می گردن، گفتم بهتره برای تنوعم که شده یجور دیگشو امتحان کنم


 به خاطر همینه که بجای "وحی کردن" اومدی تو وبلاگ من؟


خدا: از کجا می دونی که این "وحی" نیست؟


 زدی تو خال


خدا: ها ها ها


 نه! واقعا! چرا من؟ یه بیخدا! چرا یه مسلمون یا یه بودایی یا یه هندو نه؟


خدا: چرا باید برم پیش اونا؟ من واسه تنوع اومدم اینجا. اونا که همشون از قبل به من اعتقاد دارن


 چطور؟


خدا: در اصل ، همه اعتقاد ها یکی اند. همشون می دونن که اون ته تها یه چیزی هست، یه حضور و قانون، که جهانی که به نظرشون خیلی پیچیده تر از اونیه که شانسی باشه رو هدایت می کنه


 آره، اما هر کدوم به یه چیزی معتقدن


خدا: واسه من همش یکیه. برای بعضیا من بیشتر از یه وجود معمولیم، واسه بقیه، چشم ها یا گوش های بیشتری دارم. حتی بعضیا فکر میکنن من وجود فیزیکی ندارم. ترجمه ممکنه فرق کنه، اما اصل همش یکیه


 خب. اما اگه همه دعواها سر همین اسم تو باشه چی؟ به نظر بی فایده است اگر همه واسه یه چیز دارن می جنگن


خدا: ها ها ها. اینو به من نچسبون. و بله، همه ش بی فایده است. این واقعیت، که دارن سر اسم من بلا سر هم میارن اعصابمو خورد میکنه


 پس چرا جلوشونو نمی گیری؟


خدا: به خاطر اینکه اینطوریام نیست. من که دایه زمین یا هیچ سیاره دیگه ای نیستم. دلیل اینکه به شماها حق انتخاب دادم این بود که مجبور نباشم همش دستتون بگیرم. منم واسه خودم زندگی دارما


 خب. منطقیه


 صبر کن، صبر کن، بقیه سیاره ها؟ این سیاره ها که میگی زندگی هم توشون هست؟


خدا: معلومه که هست! چرا نباید تو سیاره های دیگه زندگی بذارم؟ شماها تنها پروژه من نیستین و باید بگم ، بهترینش هم نیستین. بدترینشم نیستین، اما


 هه هه، شرط چی می بندی؟


خدا: ولش کن، همون طور که می گفتم، من از اینکه به آرزو ها و راحتی و قدرت و بقیه چیزای دیگران بچسبوننم خوشم نمی آد، اما دلیل هم نمیشه که اذیتشون کنم. انکار هم نعمتیه! از اینکه منو مسئول همه چیز طبیعت می دونن هم متفرم. این لعنتیه اتوماته، با همون چیزایی که خودش داره کار میکنه


 پس همجنس بازا مجبورت نکردن جهنمو بسازی؟


خدا: ها ها ها! نه. نمی دونم مردم چشونه که طرز تفکرشون در مورد هم جنس بازا رو می ندازن گردن من. من هیچ مشکلی باهاشون ندارم. چیزی که باهاش مشکل دارم اینه که از اسمم واسه مقاصد شخصیشون سوء استفاده کنن


 مگه تو کتابای مقدست چیزی در مورد بدی هم جنس بازی نگفتی؟؟؟؟؟


خدا: من این چیزارو ننوشم. چهار ساعت چی می گفتم پس؟ همش منو می چسبونن به خودشون. ممکنه اصل همه تفکرات من باشم ، اما چیزای دیگه ای که بهش می چسبونن از طرف من نیست


 به به! پس تو هیچ متن مقدسی رو امضاء نکردی؟


خدا: معلومه که نه. اصلا می دونی تا حالا چند بار اینا ترجمه شدن، بازخوانی شدن و دوباره نوشه شدن تا بخش های خاصیو اضافه یا حدف کنن؟ شرط می بندم تا حالا حتی یه داستان در مورد سفر پسر من به پاریس هم نوشتن. مثل یه صحنه سانسوری یه فیلم تینج می مونه. من اصلا پسر ندارم. ها ها ها


 جالبه! پس عیسی بچه تو نیست؟


خدا: نه و منم خرجشو نمی دم. مریم می خواست با دروغ گفتن خرجشو در بیاره


 پس این چیزا که به اسم تو انجام میشه همش چرت و پرته؟


خدا: خب، صادقانه بگم، نه. من حال می کنم سر به سرشون بذارم که ببینم چه کار می کنن. مثلا، به یه معتقدی که خیلی به نظر مهم میرسه ظاهر میشم و یه چیزی که اصلا معنی نداره می خوام. بعد می شینم نگاه می کنم. خیلی حال میده


 این رسمشه؟


خدا: بابا منم خسته می شم! شماها تلویزیون منین. اگه فکر می کنی این بده، باید ببینی چه بلایی سر بقیه جاها آوردم


 فکر نکنم بخوام بدونم


خدا: ها ها ها


 اما یه چیزیو دوست دارم بدونم. وقتی ما می میریم چی میشه؟


خدا: می میرین


 بعدش چی؟

 

خدا: همین دیگه


 اوه


خدا: ها ها ها! نگران نباش، واقیعت گول زنندس. شما تو ذهن و قلب کسایی که می شناختین زنده این، پس کاملا نمردین، می فهمی چی می گم؟


 فکر کنم. یه جورایی


خدا: ها ها ها! من باید برم


 خب برو، فقط می خواستم بدونی، من هنوزم بهت اعتقادی ندارم


خدا: اِ؟ چرا؟


 چون مکالمه ما اثبات میکنه که تو هستی اما تو همیشه از این کار خودداری می کنی چون: "دلایل منطقی ایمان رو نفی می کنه، و بدون ایمان، من بی خدام


خدا: خب، باشه، ها ها ها



۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام عشق من
کلی با مظمون این وبلاگ حال کردم امیدوارم بچه ها قدر این همه سعی و تلاش تورو درک کنن
من هم در این امر خطیر سعی میکنم یاریت کنم
لطفاً کسی فکر نکنه که در این وبلاگ ما میخواهیم سیستم زندگی شمارو عوض کنیم بلکه اثبات یک سری حقیقت دروغی که همیشه درون گوش ما تکرار شده
ممنون

shahin گفت...

that`s too cool!